آدم
آدم بيا آدم بيا آدم
اي ناب از جنس طلا آدم
من را ببر با خود به شهر نور
جان خدا جان خدا آدم
اكسير من زيباترين مخلوق
معناي علم الكيميا آدم
من خسته از زنگار و آزارم
اي وعده يا الصلا آدم
زنداني شب هاي ترسو من
آزاد از بند و رها آدم
من آرزو دارم تو را خورشيد
اي تابش شمس الضحي آدم
من مانده ام رنجور و غم آلود
اي شاد مثل بچه ها آدم
آزاد كن من را از اين تاريك
اي وارث نور خدا آدم
قول تو عاري از ريا و كذب
شعر و شعار و ادعا آدم
قول تو قول صادق و حق است
اي حمد و تسبيح و دعا آدم
با من بمان اسطوره بودن
معناي تصوير خدا آدم
نویسنده:دکترویدااحمدی(داناکامران)
تعریفی که بیشتر روانکاوان در باره فردیت و فرایند پدیداریش، آن را پذیرفته اند این است که فردیت همان خویشتنی است که در فرایندی پر تلاش و خردمندانه و شجاعانه از پیوند دانشورانه خودآگاه و ناخودآگاه ایجاد می شود، یا بهتر بگویم آشکار می شود.همچون گنج پنهانی که با بهره گیری از نقشه و تلاش و تجربه به دست می آید.واقع امر این است که به انجام رسانیدن چنین کاری هویت شخص را بنا می کند و اینکه شخص چگونه بنایی را برای هویت خود برپا داشته است او را ارزشمند یا کم بها و یا حتی بی ارزش می کند.اما تعریف روشن تر و ساده تری که خود من مایلم از این واژه ارائه کنم این است که فردیت به معنای فعلیت بخشیدن و شکوفا کردن بخش عمده ای از توانایی ها و استعدادهای بالقوه شخص است که از رهگذر شناخت آنها و پژوهش درباره شان و پرورش فضایل اخلاقی محقق می شود ،به طوری که چنین شخصیتی ، مستقل و بدون وابستگی قادر به برآورده کردن خواسته ها و اهداف خود است.
اما همین امر بسیار مهم و پرداختن به آن در جوامع سنتی و گروهمدار، بسیار مورد بی اعتنایی واقع شده است. موضوعی که در واقع ،شناخت و شکوفایی آن در زمره اصلی ترین فعالیت ها و مسوولیت های شخص است.این مفهوم در دانش روانکاوی و در نظام های گوناگون آن بسیار مورد بررسی و اعتنا بوده و هست زیرا ساختار شخصیتی و سامان دار شدن و یا نابه سامانی آن منوط به توجه بنیادین به این مقوله است و مسلما نادیده انگاری آن تبعات بسیاربدی دارد.
اما در همین جا باید بگویم که رشد و تحقق فردیت در زندگی یک شخص هرگز به این سه معنا نیست:
1- به معنای دیکتاتور بودن و خودرایی و خودکامگی نیست
2- به معنای جمع و جامعه گریز بودن و نپذیرفتن قوانین و قواعد جمع و گروه نیست
3- و به معنای منزوی بودن هم نیست
بلکه به معنای ایجاد تعامل سازنده و پیش برنده میان فردیت و گروه است، البته اگر این احترام و پذیرش متقابل نباشد بی تردید کار به ستیزه خواهد کشید.متاسفانه در جوامع سنتی که جمع و گروه ،ارزش به مراتب بیشتری از فردانیت و استقلال شخصیتی دارند ، و حتی می شود گفت در چنین جوامعی اصلا فردیت جایگاهی ندارد ،تحت عناوین متعددی این فردانیت و فرایند رشد آن مورد ستم و توهین قرار می گیرد.از نهاد کوچکی چون خانواده گرفته تا نهادها و جمع های بزرگتر هر کدام به نوعی به این اهانت و حقیر شمردن صحه می گذارند. به عنوان مثال در مواردی چون انتخاب رشته تحصیلی و یا شغل و یا در مورد ازدواج و یا شیوه زندگی ، خانواده ها تا حد زیادی در تصمیم گیری شخص قصد مداخله دارند و در صورت زیر بار نرفتن وی ، مهر تاییدشان را از او بر می دارند و ادعا می کنند که این خودکامگی و نادیده انگاشتن رضایت والدین است وحتی به موضوع صبغه دینی می دهند و عاق والدین و مواردی از این دست را مطرح می کنند. غافل از اینکه قبل از هر چیز ، فرایند فردیت و تحقق بخشیدن به آن مقوله ای روانکاوانه و روانشناختی است و با بودن شخص گره خورده است. شخصی که در اثر تلاش و ژرفکاوی درون و برون خود و مطالعه مستمر،به حدی از بلوغ و شکوفایی عقلانیت و رفتار رسیده است که می تواند تصمیمات درستی اتخاذ کند و به درستی هم به آنان جامه عمل بپوشاند،حق دارد مستقل باشد و این استقلال وی به رسمیت شناخته شود و از سوی افراد یا گروه هایی که مغرض و یا نا آگاهند مورد توهین قرار نگیرد.
نکته مهم دیگر در چنین مواردی سن و سال شناسنامه ای است که دخالت چندانی در رشد یا عقب ماندگی فردیت ندارد ، چه بسا جوانی به رشد و شکوفایی فردیت خود به نحوی شایسته جامه عمل پوشانیده باشد در حالی که پیری شصت هفتاد ساله حتی نداند که فردانیت چیست. بنابراین آنچه مهم است نه سن شناسنامه ای بلکه توانایی ها و قابلیت های وجودی شخص و کیفیت زندگی اوست که در فرایند رشد فردیت وی نقش به سزایی را ایفا می کند واین که در مسیر زندگیش چگونه خویشتنی را برای خود ساخته است و بنای این خویشتن چگونه ساختاری دارد. ضمن اینکه چنین شخص خودشکوفایی به تایید دیگران نیز نیازمند نیست و تکذیب آنان هم از ارزش وجودی وکار وی نمی کاهد.
اصل سخن من این است که ارزشمند بودن شخص نباید منوط به تایید دیگران باشد، حتی اگر این دیگران عنوان والدین را داشته باشند زیرا حتی همین والدین هم در بسیاری موارد دیده شده است که ناآگاه و خطاکارند و یا به علت تبعیت از منافع شخصی خود ، فردیت مستقل را مورد هجمه قرار داده اند.بلکه این ارزش ،وابسته به قابلیت هایی است که خود آن فردیت از خود نشان می دهد و این توانایی های وی هستند که ملاک و معیار مهمی برای اهمیت بخشیدن به شخص هستند. البته این به آن معنا نیست که تایید جمع اهمیتی ندارد ، منظورم این است که این تایید باید قانونمدار و قاعده مند باشد نه بر مبنای پوشالین احساسات و هیجانات ذوقی و سلیقه ای و به دور از منطق و عقلانیت که اتفاقا این عین خودرایی و خودکامگی است و راه به جایی نمی برد و چنین افرادی شکست می خورند و مجازات می شوند.
بنابراین باید بگویم آنچه در این خصوص بسیار مهم است این است که تجلی نیروهای بالقوه شخص است که موجودیت وی را معنا می بخشد،این معنای راستین فردیت است و دستیابی به چنین هدفی مسلما شخص را هم در زندگی شخصی و هم در بعد اجتماعی پیروز و ثمرمند می کند.
نویسنده: دکتر ویدا احمدی(دانا کامران)
دریافت
حجم: 338 کیلوبایت
در سايه سار آفتاب (ژرفکاوی معناي نوارالانوار و غسق
در حكمت الاشراق سهروردي وآفتاب و سايه در منطق الطیر عطار)
نویسنده:دکتر ویدا احمدی(دانا کامران)
دریافت
حجم: 501 کیلوبایت
این مقاله در کنگره جهانی سهروردی به چاپ رسید.
قصه های پریان ،واقعیت یا خیال؟
نویسنده:دکتر ویدا احمدی(دانا کامران)
ژرفکاوی معنای غلبه برغول،دیو و اژدها در آثار ادبی و هنری
نویسنده:دکترویدااحمدی(داناکامران)
در بسیاری از آثار ادبی و هنری با قهرمانی مواجه می شویم که برای دستیابی به هدف والایی که دارد باید با غول یا دیو و یا اژدهایی مبارزه کند و در صورت غلبه بر آن موجود شرور،پیروز می شود و به هدف خود دست می یابد.
به جرات می توانم بگویم که بیشتر آثار ادبی و هنری به چنین مضمونی پرداخته اند.از نوشته ها و اشعار حماسی گرفته تا آثار عرفانی و تابلوهای نقاشی مانند تابلوی غول اثر فرانسیسکو گویاو یاآثارموسیقی چون اپرای فلوت جادویی موزارت، درهمه این آثار همواره این نبرد میان قهرمان و غول وجود دارد.حتی در ادبیات کودک نیز مکرر با چنین موضوعی مواجهیم ،از جمله غول بیابانی که گربه چکمه پوش او را در حالی که به موشی بدل شده می بلعد و نابودش می کند ویا غولی که جک در داستان جک و لوبیای سحرآمیز وی را می کشد و یا دیوی که در داستان دیو و دلبر با شکستن طلسم نابود می شود همگی دلالت هایی آشکار بر این مهمند که تقریبا همه آنانی که در عرصه ادبیات و هنر منشا اثر شده اند بی تردید به این مبارزه و شیوه رویارویی با آن اندیشیده اند.
امادر مجموع و به اختصار می توانم بگویم که می شود معانی نمادین این موجودات دهشتناک را که در شکل های گوناگون خود را نمایانده اند،به دو گروه عمده تقسیم کرد:
1-معانی بیرونی
2-معانی درونی
منظورم از معانی بیرونی این است که غول و یا اژدها در فلان اثر ادبی و یا هنری ،واقعا به همان شکل متعارف نشان داده شده است و به واقع غول ،اژدها و یا دیوی در داستان و یا اثر هنری هست که مانع قهرمان برای رسیدن به هدفش است و البته نابود می شود یا به دست خود قهرمان و یا توسط یاران وی ،مثلا اژدها در اپرای فلوت جادویی موزارت قصد جان تامینو قهرمان داستان را داشت که با کمک ملکه شب و سه خواهر کارگزار وی ،کشته شد.و یا همان گونه که پیشتر گفتم غول داستان گربه چکمه پوش و یا جک و لوبیای سحرآمیز که توسط گربه جادویی و پیروز داستان و یا جک خردمند و شجاع، نابود می شوند نیز در جرگه همین معانی بیرونیند.
2-اما درباره ژرفکاوی معانی درونی چنین نمادهایی باید بگویم همیشه لازم نیست در داستان با موجودی که بتوان او را غول یا اژدها نامید روبه رو باشیم بلکه در مواردی این موجود شریر در قالبی انسانی نشان داده می شود،بدین ترتیب مادر ناتنی سیندرلا و یا افرادی شبیه به او ،در زمره مصادیق غول و دیو به شمار می روند که در پایان داستان شکست می خورند.به علاوه در بسیاری موارد دیده می شود که شخص سالهابا طرز فکر نادرستی دست و پنجه نرم می کند و رنج بسیار می کشد ،دیدگاه اشتباهی که از سوی فرد یا افرادی در خانواده و یا جامعه به وی القا و یا تحمیل شده است .در چنین مواردی یک مادر و یا پدر و یا خواهر و برادر و یا فردی از فامیل و آشنایان و یا افرادی در جامعه و دیدگاه نادرستشان و یا رفتار ظالمانه و بی منطقشان می تواند همان غولی باشد که باید بر وی غلبه کرد .مواردی از این قبیل در جوامع سنتی بسیارند .
اما می توانم بگویم مهمترین معانی نمادشناسانه و روانکاوانه وجود چنین موجوداتی در آثار ادبی و هنری نیز شامل 2 گروه کلی هستند:
1-غلبه بر موانع بیرونی
2-غلبه بر موانع درونی
1- در مورد نخست غول ها و دیو ها و یا اژدها قصد دارند تا مانع رسیدن قهرمان به هدفی مهم شوند و آن هدف مهم می تواند پادشاهی سرزمینی باشد مانند داستان گربه چکمه پوش و یا زندگی خوشبخت و درخشانی باشد مثل داستان سیندرلا.
2- اما در مورد دوم، غول و دیو واژدها در واقع نمودهایی از:
الف )رذایل اخلاقی
ب) ترس ها
ج)دیدگاه ها و عقاید نادرست
د) و یااضطراب ها و وسواس های درونی خود قهرمانند که باید با آنها مبارزه و بر آنها غلبه کند.نمونه این معنا داستان منطق الطیر عطار و داستان دیو و دلبر و یا نمایشنامه فاوست گوته است. دیدگاه محدود پرندگان داستان عطار و یا خشم و هیاهوی دیو داستان دیو و دلبر و یا مفیستوفلس (نماینده شیطان و هوای نفس)نمایشنامه گوته همگی اشکال گوناگونی از طرح موضوع غلبه بر غول هستند.
اساسا آنچه که در ادیان و نحله های عرفانی به عنوان شیطان و یا هوای نفس معرفی می شوند نیز نمودهایی از همین غولان و دیوان و اژدهایانند که شخص عارف سالک برای تحقق خود راستینش بایسته و شایسته است که با آنان مبارزه کند و برآنها تسلط یابد.بدین ترتیب رد پای چنین نگرش ادبی –هنری در ادیان نیز یافت می شود.
نتیجتا باید بگویم بنیادمبارزه با غولان و غلبه بر آنان ،شکوفایی و فعلیت بخشیدن به توانایی های درونی و خود راستین شخص است.هدفی که در دانش کیمیاگری نیز در قالب عبور پیروزمندانه کیمیاگر از مرحله سیاهی یا همان نیگردو با هدف دستیابی به طلا تحقق می یابد.
من در شبی زمستانی و برفی متولد شدم .خراسانی هستم و زادگاهم مشهد است، اما سه سال بیشتر نگذشته بود که نیشابور شهر زندگیم شد و دوران کودکی و نوجوانیم در آنجا گذشت. دوچرخه سواری های شادمانه ام در کوچه های نیشابور و جست و خیز های کودکانه ام در میان گلها و درختان باغ مزار عطار و خیام و آواز خوش پرندگان آنجا به قدری ژرف بر صفحه روانم حکاکی شده است که حتی همین زمان که این واژه ها را می نویسم گویا اکنون است .که من آنجایم. همیشه کتاب زیاد می خواندم بسیار با شور و شوق. شعر می سرودم. نقاشی را هم دوست می داشتم مداد رنگی ها و مدادشمعی ها و آبرنگ های گوناگونم را با طرح ها و نقش های رنگ رنگشان هنوز خوب به یاد دارم.از همان روزگاران نوجوانی خوشنویسی هم می کردم آن هم با مرکب های نه غالبا سیاه که رنگی و بیشتر البته سرخ.
در دبستان و راهنمایی و دبیرستان دانش آموز ممتاز بودم و همواره خوب انشا می نوشتم و بر خلاف خواسته بزرگتر ها که دانش آموزی با معدل 19 به بالا نباید علوم انسانی بخواند و حتما باید یا پزشک شود و یا ریاضی و یا فیزیک صنعتی شریف بخواند اما من پای فشردم و علوم انسانی را برگزیدم زیرا دوستش داشتم و هنوز هم دارم .از آن پس ولی همان جدال ها باز هم ادامه داشت آن هم در مورد انتخاب رشته دانشگاهیم که حالا که در دبیرستان حرف تو بر کرسی نشست و علوم انسانی خواندی بیا و حقوق دانشگاه تهران بخوان ولی من باز هم پای فشردم که نه و ادبیات فارسی خواندم و با رتبه 88 با میل خودم دانشجوی دانشگاه فردوسی شدم (ناگفته نماند که علت این رتبه ناخوش احوالی آن زمانم بود وگرنه به قول خودم برای رتبه های تک رقمی و عکس دار تلاش می کردم. ) و سپس هر سه مقطع تحصیلی خود را در این دانشگاه نیز با معدل الف و رتبه ممتاز سپری کردم.یادم می آید اولین بار که مقاله علمی نوشتم نوزده سالم بود و مقاله ام درباره "حافظ و کگور " بودکه آن را به دانشجویی به امانت دادم و بعد از آن اگر شما آن مقاله را دیدید من هم دیدم.سپس نخستین باردرکنگره ای جهانی شرکت کردم کنگره جهانی ملاصدرا با مقاله ای درباره مفهوم نور در نگاه عطار و صدرا و در میان همه شرکت کنندگان از چهل کشور در کنگره من جوانترینشان بودم 23 ساله.
از آن پس در همایش های متعددی شرکت کردم حتی در کشورهای اروپایی مثل انگلستان و فرانسه و در آلمان هم مقاله ام چاپ شد در کنار مقاله بزرگان پژوهش که برایم مایه مباهات است.
سفر را هم بسیار دوست می دارم و تا کنون به گوشه و کنار کشورم ایران و جهان مسافرت کرده ام .سفر به هند،فرانسه ،عراق،انگلستان ،سوریه ،عربستان و آلمان هرکدام برایم کوله باری از تجربه با شکوه اندیشیدن برای یافتن پاسخ و آگاهی است.
از سال 78 در پی رویدادهای عجیب و تامل برانگیزی که در زندگیم رخ داد به روانکاوی و نمادشناسی متون ادبی و هنری توجه بسیاری کردم و البته موضوع رساله دکتریم نیز در پیوند با همین مقوله و تجربیات بود.سفر به ژرفای روان آفرینشگران آثار و شاهکارهای ادبی و هنری ایران و جهان در زمره شیرین ترین تجربیات من است.نویسندگان ، شاعران و هنرمندان که هستیشان گاه اقیانوس و ژرفایش را به یادم می آورد بزرگ آدمیانی هستند که می توان با مطالعه و اندیشیدن در آن دریافت.حس بودن در ژرفنای جایی شبیه اقیانوس و همچنان توان نفس کشیدن داشتن و دوام آوردن، حس شگفت انگیزی است که بارها با مطالعه رمانی ویا شنیدن قطعه موسیقی و یادیدن تابلوی نقاشی و یا فیلم سینمایی و یا حتی انیمیشنی شایسته مداقه و تیزبینی از نوع مثلا آثار" برونو بوزتو" به من دست داده است.
تا کنون 4 کتاب نوشته ام که همه به گونه ای نمایانگر همین شوق پژوهشی من یعنی روانکاوی و نمادشناسی متون ادبی و هنری است.نام آنها بدین قرار است:
رویابینان بیدار
تا روشنا
از بندتاپرواز
ژرفکاوی منطق الطیر عطار
مقالات گوناگونی هم تا کنون از من به چاپ رسیده است که حتی در میان آنها تجربه روانکاوی آثار کودکان نیز به چشم می خورد.بررسی داستان هایی چون " زیبای خفته " اثر " شارل پرو " و " هانسل و گرتل " از میان " مجموعه جمع آوری شده برادران گریم ".
چندین سخنرانی هم تا کنون داشته ام در ایران و اروپا از جمله شهر کتاب تهران و انگلستان و فرانسه در دانشگاه استراسبورگ که گوته نامور، در زمره افتخارات این دانشگاه است.مصاحبه های چندینی هم با روزنامه و رادیو و تلویزیون داشته ام که به همین اشاره بسنده می کنم.
واکنون ، هنوز هم زیباترین و شادمانه ترین لحظات زندگیم آن هنگامی است که مطالعه می کنم و می نویسم زیرا تنها در چنین زمانهایی است که به راستی احساس می کنم من هستم.
نویسنده:دکتر ویدا احمدی (دانا کامران)
هرگاه از گفتگو سخن به میان می آید آنچه به بیشتر اذهان متبادر می شود این است که پای بیش از یک تن در میان است تا گفتگویی صورت گیرد و معمولا گمان هم نمی رود که گفتگو توسط یک تن نیز شدنی است زیرا چنین می نماید که این رخداد ،معقول نیست بلکه دیوانگی است.اینکه گفتگو فقط توسط یک تن انجام شود امری جنون آمیز است و بسیاری از انسان ها یا از انجام آن می گریزند و یا اگر هم چنین می کنند به دلایل متعدد ،پنهانش می کنند و کاری می کنند که دیگر همنوعان متوجه این حالت آنان نشوند تا به دیوانگی و روان پریشی متهمشان نکنند.
اما در این نوشتار می خواهم به اختصار بگویم که اساسا گفتگو به تعداد افراد نیست بلکه به کیفیت آن است و برای روشن تر شدن موضوع از دانش اتیمولوژی یا ریشه شناسی بهره می برم.
معادل انگلیسی این کلمه "دیالوگ "است که متشکل از "دای" به معنای 2 و "لوگو" به معنای سخن است. در تمامی لغتنامه ها این کلمه به گفتگوی میان 2 تن یا 2 گروه یا بیش از آن تعریف شده است و در واقع عدد 2 و با هم بودن ،رکن اصلی معنای این واژه است . در مقابل این کلمه ، واژه "مونولوگ" را داریم که از دو بخش "مونو" یعنی 1 و "لوگو" که همان سخن گفتن است تشکیل شده است.سخنی یک سویه، تک گویی که معمولا مصداق آن خطابه و یا داستان و نمایشنامه خوانی یا مواردی از این دست است. بر خلاف واژه نخست ، بنیان این کلمه عدد1 و تنهایی است.
اما در این نوشتار قصد دارم بگویم که به باور من اساسا مونولوگی وجود ندارد ،همان عملی که ما آن را مونولوگ می نامیم هم در واقع نوعی دیا لوگ است فقط سویه دیگرش به آشکارگی دیالوگ نیست. حتی اگر بنا را بر این بگذاریم که موضوع مشارکت سویه یا سویه های دیگر در تحقق پذیری دیالوگ موثر است اما باید بگویم در خطابه و یا اجرای نمایشنامه ویا خواندن داستان اگر چه مخاطب به ظاهر سکوت کرده است ولی با اندیشه و تامل درباره آنچه که در حال دیدن و شنیدن آن است باز هم به گونه ای در کنش سویه ای که در حال انجام مونولوگ است مشارکت دارد. مشارکت در چنین مواردی صرفا سخن گفتن نیست بلکه اندیشیدن و مداقه در موضوع مورد خوانش نیز خود شرکت در آن است.
و یا مثال دیگر که مهمتر از مثال نخست است و حتی نوشتار خود را هم به نوعی با آن آغاز کردم مقوله "گفتگوی با خود" است که ظاهرا از مصادیق مونولوگ است اما طبق آنچه در این مقاله گفتم انسانی که آنچنان رسمیتی به خود داده است که با خود سخن بگوید در واقع با خود درونیش سخن می گوید ، او خود را بیش از یک تن می داند و حتی به جای آن خویش دیگرش نیز سخن می گوید و به راستی گفتگویی به راه می اندازد که از نظر وی کاملا عقلانی است و رسمیت دارد و حتی بسیاری از روانکاوان و روانشناسان چنین شیوه ای را به عنوان یک راهکار درمانی پیشنهاد کرده اند.
اما نکته قابل تامل این است که ترس از دیوانه خطاب شدن بیشترافراد را از پذیرش چنین پدیده ای باز می دارد.پدیده ای که بسیاری از نوابغ ،ادبا،دانشمندان و عرفا و در واقع همه ایشان ،آن را جز لذات زندگی خود دانسته اند ، لذتی که اساس آن شجاعت و عقلانيت بسيار ست.
نویسنده:دکتر ویدا احمدی(دانا کامران)
دریافت
حجم: 4.45 مگابایت
این مقاله در مجموعه مقالات نخستین کنگره جهانی ملاصدرا به چاپ رسید.