إذا أشعرت قلبک ذکر الله دایما فی کل حال فلابد أن یستنیر قلبک بنور الذکر فیرزقک ذلک النور الکشف و إذا جاءک الکشف جاء الحیاء یصحبه.
اگر قلب خود را همواره متوجه یاد خداوند نمایی به طور حتم قلب تو با نور یاد او روشن خواهد شد. این نور برای تو حالت کشف پدید میآورد و هنگامی که کشف آمد حیاء نیز همراه آن خواهد آمد
فتوحات مکیه محی الدین ابن عربی
نظريه دكتر ويدا احمدي در كتاب از بند تا پرواز درباره قاعده مند بودن سير شكوفايي وجود انسان
نويسنده:دكتر ويدا احمدي(دانا كامران)
آدم از ريشه عبري (آدوم) مشتق شده و معناي آن زمين شخم زده شده يا زمين انسانهاست.از سويي ديگر در قرآن كريم و در سوره مباركه الرحمن خداوند ماده خلقت انسان را "صلصال كالفخار" معرفي فرموده است(خلق الانسان من صلصال كالفخار). از اين دو مطلب مي توان اينطور نتيجه گرفت كه آدم به راستي هويتي پويا ، استحاله پذير و كيمياگرانه است،همچنان كه زمين كشاورزي براي بذر پاشي و برداشت محصول بارها و بارها شخم زده مي شود و يا گل كوزه گري با دستان هنرمند استاد توانمند كوزه گر به ظرفي زيبا مبدل مي شود ،آدم نيز با حركت وتوكل و تلاش است كه قادر خواهد بود عطيه ها و استعدادهاي بالقوه خود را آشكار كند و به مرحله فعليت يافتگي دست يابد و طلاي وجود خود را تجلي دهد.اين مرحله طلايي و درخشان همان شايستگي او براي خليفه الله شدن است.مرحله اي كه نيل به آن در زمره اساسي ترين اهداف زندگي آدمي است .
من در شبی زمستانی و برفی متولد شدم .خراسانی هستم و زادگاهم مشهد است، اما سه سال بیشتر نگذشته بود که نیشابور شهر زندگیم شد و دوران کودکی و نوجوانیم در آنجا گذشت. دوچرخه سواری های شادمانه ام در کوچه های نیشابور و جست و خیز های کودکانه ام در میان گلها و درختان باغ مزار عطار و خیام و آواز خوش پرندگان آنجا به قدری ژرف بر صفحه روانم حکاکی شده است که حتی همین زمان که این واژه ها را می نویسم گویا اکنون است .که من آنجایم. همیشه کتاب زیاد می خواندم بسیار با شور و شوق. شعر می سرودم. نقاشی را هم دوست می داشتم مداد رنگی ها و مدادشمعی ها و آبرنگ های گوناگونم را با طرح ها و نقش های رنگ رنگشان هنوز خوب به یاد دارم.از همان روزگاران نوجوانی خوشنویسی هم می کردم آن هم با مرکب های نه غالبا سیاه که رنگی و بیشتر البته سرخ.
در دبستان و راهنمایی و دبیرستان دانش آموز ممتاز بودم و همواره خوب انشا می نوشتم و بر خلاف خواسته بزرگتر ها که دانش آموزی با معدل 19 به بالا نباید علوم انسانی بخواند و حتما باید یا پزشک شود و یا ریاضی و یا فیزیک صنعتی شریف بخواند اما من پای فشردم و علوم انسانی را برگزیدم زیرا دوستش داشتم و هنوز هم دارم .از آن پس ولی همان جدال ها باز هم ادامه داشت آن هم در مورد انتخاب رشته دانشگاهیم که حالا که در دبیرستان حرف تو بر کرسی نشست و علوم انسانی خواندی بیا و حقوق دانشگاه تهران بخوان ولی من باز هم پای فشردم که نه و ادبیات فارسی خواندم و با رتبه 88 با میل خودم دانشجوی دانشگاه فردوسی شدم (ناگفته نماند که علت این رتبه ناخوش احوالی آن زمانم بود وگرنه به قول خودم برای رتبه های تک رقمی و عکس دار تلاش می کردم. ) و سپس هر سه مقطع تحصیلی خود را در این دانشگاه نیز با معدل الف و رتبه ممتاز سپری کردم.یادم می آید اولین بار که مقاله علمی نوشتم نوزده سالم بود و مقاله ام درباره "حافظ و کگور " بودکه آن را به دانشجویی به امانت دادم و بعد از آن اگر شما آن مقاله را دیدید من هم دیدم.سپس نخستین باردرکنگره ای جهانی شرکت کردم کنگره جهانی ملاصدرا با مقاله ای درباره مفهوم نور در نگاه عطار و صدرا و در میان همه شرکت کنندگان از چهل کشور در کنگره من جوانترینشان بودم 23 ساله.
از آن پس در همایش های متعددی شرکت کردم حتی در کشورهای اروپایی مثل انگلستان و فرانسه و در آلمان هم مقاله ام چاپ شد در کنار مقاله بزرگان پژوهش که برایم مایه مباهات است.
سفر را هم بسیار دوست می دارم و تا کنون به گوشه و کنار کشورم ایران و جهان مسافرت کرده ام .سفر به هند،فرانسه ،عراق،انگلستان ،سوریه ،عربستان و آلمان هرکدام برایم کوله باری از تجربه با شکوه اندیشیدن برای یافتن پاسخ و آگاهی است.
از سال 78 در پی رویدادهای عجیب و تامل برانگیزی که در زندگیم رخ داد به روانکاوی و نمادشناسی متون ادبی و هنری توجه بسیاری کردم و البته موضوع رساله دکتریم نیز در پیوند با همین مقوله و تجربیات بود.سفر به ژرفای روان آفرینشگران آثار و شاهکارهای ادبی و هنری ایران و جهان در زمره شیرین ترین تجربیات من است.نویسندگان ، شاعران و هنرمندان که هستیشان گاه اقیانوس و ژرفایش را به یادم می آورد بزرگ آدمیانی هستند که می توان با مطالعه و اندیشیدن در آن دریافت.حس بودن در ژرفنای جایی شبیه اقیانوس و همچنان توان نفس کشیدن داشتن و دوام آوردن، حس شگفت انگیزی است که بارها با مطالعه رمانی ویا شنیدن قطعه موسیقی و یادیدن تابلوی نقاشی و یا فیلم سینمایی و یا حتی انیمیشنی شایسته مداقه و تیزبینی از نوع مثلا آثار" برونو بوزتو" به من دست داده است.
تا کنون 4 کتاب نوشته ام که همه به گونه ای نمایانگر همین شوق پژوهشی من یعنی روانکاوی و نمادشناسی متون ادبی و هنری است.نام آنها بدین قرار است:
رویابینان بیدار
تا روشنا
از بندتاپرواز
ژرفکاوی منطق الطیر عطار
مقالات گوناگونی هم تا کنون از من به چاپ رسیده است که حتی در میان آنها تجربه روانکاوی آثار کودکان نیز به چشم می خورد.بررسی داستان هایی چون " زیبای خفته " اثر " شارل پرو " و " هانسل و گرتل " از میان " مجموعه جمع آوری شده برادران گریم ".
چندین سخنرانی هم تا کنون داشته ام در ایران و اروپا از جمله شهر کتاب تهران و انگلستان و فرانسه در دانشگاه استراسبورگ که گوته نامور، در زمره افتخارات این دانشگاه است.مصاحبه های چندینی هم با روزنامه و رادیو و تلویزیون داشته ام که به همین اشاره بسنده می کنم.
واکنون ، هنوز هم زیباترین و شادمانه ترین لحظات زندگیم آن هنگامی است که مطالعه می کنم و می نویسم زیرا تنها در چنین زمانهایی است که به راستی احساس می کنم من هستم.
نویسنده:دکتر ویدا احمدی (دانا کامران)
هرگاه از گفتگو سخن به میان می آید آنچه به بیشتر اذهان متبادر می شود این است که پای بیش از یک تن در میان است تا گفتگویی صورت گیرد و معمولا گمان هم نمی رود که گفتگو توسط یک تن نیز شدنی است زیرا چنین می نماید که این رخداد ،معقول نیست بلکه دیوانگی است.اینکه گفتگو فقط توسط یک تن انجام شود امری جنون آمیز است و بسیاری از انسان ها یا از انجام آن می گریزند و یا اگر هم چنین می کنند به دلایل متعدد ،پنهانش می کنند و کاری می کنند که دیگر همنوعان متوجه این حالت آنان نشوند تا به دیوانگی و روان پریشی متهمشان نکنند.
اما در این نوشتار می خواهم به اختصار بگویم که اساسا گفتگو به تعداد افراد نیست بلکه به کیفیت آن است و برای روشن تر شدن موضوع از دانش اتیمولوژی یا ریشه شناسی بهره می برم.
معادل انگلیسی این کلمه "دیالوگ "است که متشکل از "دای" به معنای 2 و "لوگو" به معنای سخن است. در تمامی لغتنامه ها این کلمه به گفتگوی میان 2 تن یا 2 گروه یا بیش از آن تعریف شده است و در واقع عدد 2 و با هم بودن ،رکن اصلی معنای این واژه است . در مقابل این کلمه ، واژه "مونولوگ" را داریم که از دو بخش "مونو" یعنی 1 و "لوگو" که همان سخن گفتن است تشکیل شده است.سخنی یک سویه، تک گویی که معمولا مصداق آن خطابه و یا داستان و نمایشنامه خوانی یا مواردی از این دست است. بر خلاف واژه نخست ، بنیان این کلمه عدد1 و تنهایی است.
اما در این نوشتار قصد دارم بگویم که به باور من اساسا مونولوگی وجود ندارد ،همان عملی که ما آن را مونولوگ می نامیم هم در واقع نوعی دیا لوگ است فقط سویه دیگرش به آشکارگی دیالوگ نیست. حتی اگر بنا را بر این بگذاریم که موضوع مشارکت سویه یا سویه های دیگر در تحقق پذیری دیالوگ موثر است اما باید بگویم در خطابه و یا اجرای نمایشنامه ویا خواندن داستان اگر چه مخاطب به ظاهر سکوت کرده است ولی با اندیشه و تامل درباره آنچه که در حال دیدن و شنیدن آن است باز هم به گونه ای در کنش سویه ای که در حال انجام مونولوگ است مشارکت دارد. مشارکت در چنین مواردی صرفا سخن گفتن نیست بلکه اندیشیدن و مداقه در موضوع مورد خوانش نیز خود شرکت در آن است.
و یا مثال دیگر که مهمتر از مثال نخست است و حتی نوشتار خود را هم به نوعی با آن آغاز کردم مقوله "گفتگوی با خود" است که ظاهرا از مصادیق مونولوگ است اما طبق آنچه در این مقاله گفتم انسانی که آنچنان رسمیتی به خود داده است که با خود سخن بگوید در واقع با خود درونیش سخن می گوید ، او خود را بیش از یک تن می داند و حتی به جای آن خویش دیگرش نیز سخن می گوید و به راستی گفتگویی به راه می اندازد که از نظر وی کاملا عقلانی است و رسمیت دارد و حتی بسیاری از روانکاوان و روانشناسان چنین شیوه ای را به عنوان یک راهکار درمانی پیشنهاد کرده اند.
اما نکته قابل تامل این است که ترس از دیوانه خطاب شدن بیشترافراد را از پذیرش چنین پدیده ای باز می دارد.پدیده ای که بسیاری از نوابغ ،ادبا،دانشمندان و عرفا و در واقع همه ایشان ،آن را جز لذات زندگی خود دانسته اند ، لذتی که اساس آن شجاعت و عقلانيت بسيار ست.