شعری سروده دکتر ویدا احمدی با نام قلمی دانا کامران با عنوان سوغات فردایی
منم تاریک اینجایی تویی خورشید آنجایی
من از تاریک می ترسم بیا سوغات فردایی
من و این کودکی های پر از ادراک آغوشت
تو و گهواره خواب و ترنم های لالایی
نمی دانم که چشمانت به استدلال که خفتند
نه با عرفان صدرایی نه با برهان سینایی
هنوزم چشم در راه عبور عشق تو مانده
هزاران چشم نور آمیز این گردون مینایی
ببین زیبای من خورشید پشت ابر پنهان است
بیا تا شب بمیرد باز ای صبح اهورایی
به جان سهروردی من غریبم تشنه نورم
رهایم کن از این بیگانه تاریک غوغایی
دریافت
مدت زمان: 24 ثانیه
My this poem is on three stages of alchemy to achive gold as the most important aim of this art
Blackness or nigredo
Whiteness or albedu
Redness or rubedo
And the most beautiful form of alchemy is on human's transformation of being
I have written on this subject in this site
بر من بتاب و سردي من را بهار كن
من كهنه ام وجود مرا نو نوار كن
اي نوح من نجات من از سيل رنج و درد
من را ميان كشتي امنت سوار كن
داوود وش طلوع كن و با فلاخنت
جالوت غصه هاي مرا سنگسار كن
موساي من به پيش بيا با عصاي خود
اين رنج نيلگون مرا راهوار كن
داناي من حكيم و سليمان من بيا
پنهان منم تو گنج مرا آشكار كن
شعر از دكتر ويدا احمدي با نام قلمي
دانا كامران
شعر تو
سروده دكتر ويدا احمدي (دانا كامران)
ای شعر ناب چشم تو فصل بهار من
مهمان قلب من غزل من نگار من
ای مهربان ترین من ای تازه مثل برگ
ای زنده تر ز زنده و سلاخ جغد مرگ
با تو تمام بودن من رنگ دیگر است
از جنس باغ و بودن برگ و صنوبر است
مثل درخت قد بکش ای مهربان من
طناز من بلند من ای آسمان من
با تو تمام می شود این غصه های تنگ
این گریه های سردی و این سوگ های سنگ
با تو تمام می شود این کفر بی کسی
ایمان با تو بودن من، مرگ بی کسی
با من بمان برای همیشه شکفتنم
مفهوم ناب رویش و معنای بودنم
آخر ندارد این کلمات برای تو
باتو برای بودن تو تا صدای تو
رقص حضور توست در این شعر ، آفتاب
بر من بتاب تا به همیشه به من بتاب
این شعر، آخرش تو بی انتهای توست
حل شد تمام مساله ها این صدای توست